دکتر محـــــمــــــود حســــــابـــــــــی
پنجم اسفندماه سال ۱۲۸۱ شمسی در خانوادهای متمول به دنیا آمد. همانطور که گفته شد فرزند معزالسلطنه از چهار سالگی فقر را با تمام وجودش احساس کرد. و به قول پسرش ایرج، معلم فقیر!! از هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت با تنگدستی و مرارت آغاز کرد و مادرش او را با گنجینه گرانبهای ادبیات فارسی و کلام الهی آشنا کرد.
زمانی که حکومت وقت ایران یکی از رجال حکومتی به نام معزالسلطنه را به عنوان سفیر ایران در شامات برگزید، کسی نمیدانست که چه آینده پرفراز و نشیبی در انتظار فرزندان جناب سفیر است. سفیر ایران چندی بعد همسر و دو پسرش محمد و محمود را در بیروت رها کرد و خود به ایران بازگشت. چرخ روزگار بازیهای بسیاری را برای همسر و فرزندان معزالسلطنه در پی داشت. رجال نامدار حکومت پهلوی خیلی زود فراموش کرد که خانوادهاش را در بیروت تنها گذاشته و غرقه بودن در زندگی تجملاتی و آداب اشرافی و اشتغال به همسر و فرزندان جدید فرصتی برای اندیشیدن به همسر فرهیختهاش برای او باقی نگذاشت. سختی گذراندن زندگی در غربت هم در آن سو رنگ و لعاب زندگی اشرافی پر طمطراق را از چهره گوهرشاد و محمد و محمود زدود.
اما در این شرایط سخت، غم نان هرگز نتوانست این مادر متدین فاضله را از تربیت درست فرزندان باز دارد. اگر بر سر سفره، نان به قدر کفایت نبود او را چه باک. مادر، محمد و محمود را بر سر سفره پرنعمت مثنوی معنوی مولوی مهمان میکرد او آنقدر برای دو پسرش از حکایات مثنوی میخواند که آن دو گرسنگی جسم خود را به ازای سیری جانشان قمار میکردند. او به فرزندان نی زدن میآموخت تا همراه با مولانا - آن انسان دردمند - در غربت دوری از نیستان بنالند. سالها به سختی و در غم و رنج گذشت. محمد و محمود در درد بزرگ شدند و مگر نه اینکه درد انسانها را نجیب بار میآورد و روحی که در درد پخته شود آرام میگیرد. معزالسلطنه تصورش را هم نمیکرد که در بیروت کسی را جا گذاشته که روزگاری افتخار ایران به شمار میرود.
در تصورش هم نمیگنجید، محمود کوچکش که سالها به نان خشک و آب، خو کرده بود به دیدار آلبرت انیشتین فیزیکدان معروف زمانه نایل شود و این دانشمند به او بگوید: «در آیندهای نه چندان دور، تو علم فیزیک را متحول خواهی کرد». آری، روزگار برای پروفسور محمود حسابی هم نامداریهای بسیار در پی داشت، اما او راهش را و هدفش را درست شناخته و نیک انتخاب کرده بود. او که از همان کودکی به کمک مادر بزرگوارش حافظ قرآن شده بود از کلام خداوند دریافت که «ان مع العسر یسری»... آری، همراه هر سختی آسانی است.
پنجم اسفندماه سال ۱۲۸۱ شمسی در خانوادهای متمول به دنیا آمد. همانطور که گفته شد فرزند معزالسلطنه از چهار سالگی فقر را با تمام وجودش احساس کرد. و به قول پسرش ایرج، معلم فقیر!! از هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت با تنگدستی و مرارت آغاز کرد و مادرش او را با گنجینه گرانبهای ادبیات فارسی و کلام الهی آشنا کرد. در همان کودکی تحت تعلیمات مادر قرآن و دیوان حافظ را در حافظهاش جای داد و با بوستان و گلستان شیخ اجل، شاهنامه فردوسی طوسی و مثنوی مولوی آشنا گشت. پروفسور حسابی در ۱۷ سالگی لیسانس ادبیات و در سن ۱۹ سالگی لیسانس بیولوژی و پس از آن مدرک مهندسی راه و ساختمان را اخذ کرد و در همین مقطع با نقشهکشی و راهسازی به امرار معاش خانواده کمک کرد.
او در رشتههای پزشکی، ریاضیات و ستارهشناسی نیز به تحصیلات آکادمیک پرداخت. به شعر و موسیقی علاقه وافر داشت و موسیقی سنتی ایران و موسیقی کلاسیک غرب را به خوبی میشناخت. او اعتقاد داشت که موسیقی سنتی ایران یک طرز فکر است، یک فلسفه است و بیان یک آرزوست. او نی، ویولن و پیانو را به خوبی مینواخت. دل در گرو ایران داشت و عشق نسبت به این سرزمین را مقدم به چیزهای دیگر میدانست. او چراغش در این خانه میسوخت و نه هیچ کجای دیگر. حال او را چه باک اگر در مراسمی که فرنگیان برای تقدیر از این دانشمند ایران ترتیب دادهاند، محمدرضا، شاه وقت ایران در مقابل بیگانگانی که با افتخار او را تحسین میکنند اعلام میکند که حسابی را نمیشناسد... شناختن یا نشناختن او مهم نیست مهم این است که حسابی افتخار در ایران است و در تاریخچه فرهنگ این کهن سرزمین جاوید خواهد.
از اینروست که فرزند خلفش مهندس ایرج حسابی هر سال یک روز از شهریورماه را با یاد پدر، گروهی علمی را - که برای عموم هم آزاد است - را روانه تفرش میکند... او امسال نیز در روز پنجشنبه ۱۵ شهریورماه نیز بار دیگر با نام پروفسور حسابی عازم تفرش شد و در دو سخنرانی که در موزه پروفسور و نیز در جنب آرامگاه پروفسور در تفرش داشت از تمام دل مشغولیهای او و از زندگی پرفراز و البته نشیب یک معلم فقیر گفت. از بیسوادی بعضیها!!! و از اینکه چرا با دانشمند خود اینچنین میکنیم، از خانهای که شاید تا چندی دیگر نباشد. از امام خمینی(ره) که در جلسه با دکتر حسابی تا او ننشت، امام بر روی صندلی ننشستند و...
● خانه دکتر حسابی در گرو بانک
یکی از روشهای تاثیرگذاری و تاکید بر یک نکته مهم، تکرار آن است.به عبارت دیگر برای شیر فهم کردن یک حرف به دیگران، باید آنقدر آن حرف را تکرار کنیم که به محض خروج حرف «ف» از دهانمان طرف خودش حساب کار دستش بیاید و بدون توجه به مشکلات ترافیک و بنزین و غیره ذلک، خودش را در اسرع وقت برساند به فرحزاد!اما تجربه ثابت کرده است که افراط در استفاده از این متد، دقیقا نتیجه عکس خواهد داشت. یعنی به قول خودمان سبب میشود که «شورش در بیاید» و نوعی سیری کاذب ایجاد شود. «مشکل مسکن» هم در جامعه امروز ما دقیقا مصداق عینی همین «شورش درآمده» است! آنقدر از آن صحبت شده و آنقدر مقاله در باب آن به رشته تحریر درآمده که آدم ترجیح میدهد به محض دیدن تیترهایی با مضامین مرتبط به مسکن، صفحه روزنامه یا مجله را ورق بزند... کانال تلویزیون را عوض کند... یک آه بلند از ته دل بکشد، بعد هم سعی کند با انجام تمرینات یوگا و ریلکسیشن به یک خلسه خود خواسته فرو رود و حتی برای ثانیهای هم که شده، خودش را بزند به کوچه علی چپ... اما گویا بهترین راه کنار آمدن با این معضل بیاصل و نسب، تکرار روزمره این عبارت است... روزی ده وعده... هر وعده، هزار بار... «خنده بر هر درد بیدرمان، دواست»... معجزه میکند، آقا! حالا من این همه آسمان ریسمان بافتم تا این را بگویم بهتان. لطفا ایندفعه هم مرام به خرج دهید و مطلب مرتبط به مسکن ما را بخوانید. تا آخر.
باور کنید این بار، مسئله فرق میکند. دیگر نمیخواهیم بگوییم که انگار گران شدن گوجهفرنگی و سیبزمینی برای مردم مهمتر و حیاتیتر از مشکل مسکن است که اینچنین راحت با آن کنار میآیند... نه؛ میخواهیم یک مشکل جدید، با حال، دونبش و اکازیون را مطرح کنیم اینبار.اینکه خانه «پروفسور حسابی» در گرو بانک است و احتمال دارد بهخاطر همین مصادره شود! بله، همین پروفسور حسابی خودمان را میگویم. همان که انتشارات «گاج» ترجیح داد روی بیلبوردهای تبلیغ کتاب تست فیزیک خود، عکس ایشان را به جای عکس انیشتین کار کند. هم او که بیشک میتوان گفت یکی از برجستهترین دانشمندان ایرانی یکی دو قرن اخیر است.منزل پروفسور حسابی، در حال حاضر به موزهای تبدیل شده که به همت پسرشان «مهندس ایرج حسابی» اداره میشود.
حالا با این اوصاف، برایتان جالب نیست که دکتر حسابی در زمان حیاتشان برای یکی از تحقیقات علمی خود، از تسهیلات بانکی و وام استفاده کرده بودند و حالا به هر دلیلی که بعد از این همه سال، از عدم پرداخت کامل آن گذشته، آن بدهی ناچیز به نهصد میلیون تومان تبدیل شده است. البته با اوضاع هر دم کلنگ (یعنی خیلی هردمبیل!) مسکن، حتما ملکی که در منطقه تجریش واقع شده، میتواند گلیم خودش را از مرداب این بدهی نهصد میلیونی بیرون بکشد و جای هیچ نگرانی نیست! هیچ دلیلی برای تشویش افکار و اذهان عمومی وجود ندارد... هفته پیش هم برنامه نود گزارشی از یک بازیکن فوتبال قدیمی را نشان داد که دیگر هیچ کدام از مسئولان سراغش را نمیگرفتند و او راننده تاکسی شده بود.نمیدانم چرا بعد از شنیدن قضیه بدهی نهصد میلیونی منزل پروفسور حسابی، بیخودی یاد مغازه یکی از ...های مشهور افتادم که جایزه... شدنش بود!
نظرات شما عزیزان: